گل چه بُـــود که گل تویی..
- سه شنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۸:۳۵ ق.ظ
گفته شد این مرد در لندن قصد خودکشی کرده، اما برای من راستش خیلی مهم نبود زنده بودن یا مردن او، بهر حال در روز خیلی ها از میان ما میروند، برخی با تلخی-اینچنین- برخی خیلی ارام-مثل عارف لرستانی- پس نوع این رفتن خیلی فرق نمیکنه. در واقع گریزی از این ناگزیر نیست، این از میان رفتن ها هر روز تکرار میشه، یک روز غواص ها یک روز آتشنشان ها یک روز کارگر معدن یک روز پدر من و یک روز هم لابد خود من، در واقع اینها یک روخوانی از یک قاعده هست که ناگزیر هست هرچند تلخ.
چیزی که در این عکس نگاه من رو جلب کرد طناب زردی بود که حتماً رهگذری روی باربند دوچرخه اش داشته یا توی صندوق عقب ماشین اش،
چیزی که نگاه من رو جلب کرد دستهای قلاب شده ی عابری که زورش به زانو های او میرسید،
چیزی که نگاه من رو جلب کرد دستهایی بود که کمربند او را سفت چسبیده بود،
نگاه من به خودکشی و ناامیدی جلب نشد، نگاه من به حرفهای احتمالی مرد میانسال که حتماً داشته ارامش میکرده یا از خوبی های دنیا و اینکه خدا بزرگه جلب شد.
حتماً یکی دوباری هم او بغض اش ترکیده و گفته که دلم پر شده بریدم خسته ام اما حتماً مرد میانسال یه چیز هایی توی جیب تجربه اش داشته تا بگه و بخواد ارومش کنه
و شاید او همین توجه رو فقط نیاز داشت.
عشق رو از هم دریغ نکنیم.
انسان ها زود خسته میشن
زندگی خالی نیست عشق هست امید هست انسان هست ..
- ۹۶/۰۲/۱۹