} خوش می روی به تنها... "تن ها" فدای جانت... :: به نام زن

به نام زن

" دارمــــش دوســــت "

به نام زن

" دارمــــش دوســــت "

به نام زن

ای شعر ای طلسم سیاهی که سرنوشت
عمر مرا به رشته جادویی تو بست
گفتم تو را رها کنم و زندگی کنم
اما چه توبه ها که در این آرزو شکست




می نویسم تا عشق یاد قلبم بماند...
در این ژرفای دل کندن ها ، عادت ها و هوس ها..

خوش می روی به تنها... "تن ها" فدای جانت...

* وقتی که آمد آن وقت سالسا می رقصیم...شاید هم باله ، لزگی بهتر است...می پرم، می چرخم... بی آنکه دستانش را رها کنم... یکی از همین روزها، وقتی که آمد... "من" و "باور" و "دستانش" خوشبخت ترین عالمیم.

؟

----------------------------------------

* نقاش اگر بودم... تو را در آغوش می کشیدم.

حمید امجدی

----------------------------------------

* چقدر عمر آدمی کوتاه است... وقتی می خواهد همه اش را به تماشای تو بنشیند...

رسول ادهمی

----------------------------------------

* هیچ شاعری عاشق نیست، زن ها فقط سوژه های خوبی هستند... مثل عکاسی که از صحنه ی تصادف عکس می گیرد.

منوچهر بلیده

----------------------------------------

* نامه ای برایت نوشتم از جزیره ای که پست چی دیوانه اش نامه ها را باز می کرد، از آنها قایق می ساخت، به دریا پرتاب می کرد و قاه قاه می خندید!

محمد شریفی نعمت آباد

----------------------------------------

* اینجا همه زخمی اند خودشان... به چشمهایت بگو کمان بیندازند دیگر...

رضا کاظمی

----------------------------------------

* سر میز صبحانه، عسل ... به طنازی گفت: بیا کامی بگیر از لب شیرینم! بیچاره نمیدانست گرچه فرهادم اما ... عاشق آن قهوه ی تلخم که در چشم تو جاریست...
حمید پویامنش

----------------------------------------

* محتاجم... محتاج یک فنجان چای که پهلویش تو باشی...

وحید کردلو

----------------------------------------

* شاید عشق نوشتن همین شعر باشد در تخت خوابی دو نفره که تو آن سویش نخفته ای...

ویدا عمرانی

----------------------------------------

*شعر یعنی باشی و نخواهی ام...

وحید محمدیان

----------------------------------------

* زنان درمان تمام دردهای ناعلاج بشریت اند... اما طبیعتأ هیچ دارویی تا کشف نشود و مورد توجه قرار نگیرد اثر نخواهد کرد.

حسنا میرصنم

----------------------------------------

* به دستانش نگاه کرد...انگشتانی که از تو نوشته بود / کاغذهایی که رد تو را به تن داشت/خودکاری که برای تو جان داده بود... به خودش نگاه کرد / خداوندگار پیر و تنهایی بود ...عشقت را جوان آفریده بود تا رهایش کنی، تنهاترش کنی...

زهرا طراوتی
----------------------------------------

*  انسان در حال گریه کردن به دنیا می‌آید و وقتی به اندازه کافی گریه کرد از دنیا می‌رود …!

آشوب - Ran 1985

----------------------------------------
+ عنوان پست : سعدی
+ خواستم به مناسبت چهارشنبه سوری پست بذارم  وقت نکردم اما اینو دوس داشتم هر کی خواست ببینه.


  • ۹۴/۱۲/۲۶
  • Silent ...
تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.